یادداشتی بر کویینز گمبیت/ شکوه شطرنج

مینی‌سریال کویینز گمبیت ( در فارسی: گامبی وزیر – اسم یکی از گشایش های معروف شطرنج) در پاییز ۲۰۲۰ از نتفلیکس منتشر شد. این مینی‌سریال اقتباسی از رمان بلندی به همین نام اثر والتر تِویس است. اگر اسم خود والتر تِویس برایتان آشنا نیست شاید دو فیلم رنگ پول (The Color of Money) یا هاسلر (The Hustler) را دیده باشید که هر دو اقتباسی از کتاب‌های دیگر اوست. والتر تِویس خودش شطرنج‌باز آماتور بود و این رمان را در سال ۱۹۸۳ چاپ کرد، در کتاب هم همین تم‌های فمنیستی ( بهتر از سریال)، اعتیاد و از همه مهم‌تر شطرنج دیده می‌شود.

خیلی‌ها سریال را داستان خیالیِ نسخه زنانه بابی فیشر*، اسطوره شطرنج آمریکا می‌دانند. بث هارمن کویینز گمبیت همان دیوانگی بابی فیشر را دارد و هردو را شطرنج آرام می‌کند؛ اما خب از طرفی بابی فیشر دُز  دیوانگی بیشتری داشت و تازه برعکس قصه کتاب خیلی هم علاقه ای به حقوق زنان نداشت. از طرفی اما هم بث هم بابی فیشر قهرمان تنیس روسیه (شوروی) را شکست دادند که چه در قصه و چه در دنیای واقعی مسابقه های این دو نفر بسیار فراتر از دنیای شطرنج رفت و تبدیل به نمادی از جنگ سرد  آن زمان شوروی و آمریکا شد.

بابی فیشر – شطرنج باز مطرح آمریکایی

اما سریال؛ کویینز گمبیت تنها هفت قسمت دارد و تقریبا تماشای کل قسمت‌هایش هفت ساعت زمان می‌برد، کارگردان این اثر اسکات فرانک است که مینی‌سریال کمتر معروف Godless (بی خدا) را در کارنامه دارد. اسکات فرانک در سینما بیشتر نویسندگی می‌کند که معروف‌ترین و آخرین اثری که از  او سراغ دارم Logan  است.

بین بازیگران هم بیشتر از همه نام آنیا تیلور -جوی به چشم می‌خورد که نظر بسیاری از منتقدان و تماشگران را به خودش جلب کرده بود. تیلور – جوی با وجود سن نه چندان زیادش (۲۴ سال) اما کارنامه شلوغی دارد. تیلور – جوی از سال ۲۰۱۴ بازیگری سینما و تلویزیون را شروع کرده و مثلا Split  در سینما و شش اپیزود پیکی بلایندرز در تلویزیون از بازی های چشم‌گیر او پیش از  کویینز گمبیت هستند.

قبل از اینکه درباره بازی خود آنا تیلور – جوی حرف بزنیم نباید بازی ایسلا جانستون در نقش کودکی های بث را فراموش کنیم. همان نگاه و کله‌شقی بث جوان در بازی این بازیگر نوجوان هم وجود دارد اما بیشتر از اینکه مثل آنا تیلور – جوی موفق بشود کاراکتر بث را  همانطور که هست خلق کند یک کودک عجیب(Weirdo) می‌سازد که هیچ نشانی از ذکاوت شخصیت بث ندارد و بیشتر عبوث است. به نظر می‌رسد سازندگان شباهت ظاهری و بازی (Act) مشابه با خود تیلور-جوی را فدای شخصیت‌سازی بث از همان کودکی کرده اند. (یک جورایی بیخیال شخصیت پردازی شده و بیشتر  پایه و اساس داستان را گذاشته اند.)

در  ضمن مقدمه سریال که صحنه هایی از قسمت ششم سریال است هیچ منطق روایی ندارند به غیر از نشان دادن (به رخ کشیدن) آنا تیلور -جوی به بیننده پیش از یک قسمت بدون حضور او. من مقدمه سریال را عاری از معنای روایی و هنری دیدم و صرفا شبیه چشاندن طعم غذای اصلی قبل از  پیش‌غذا به مخاطب بود که مبادا غذای اصلی را با پیش‌غذا قضاوت کند.

قسمت اول در مجموع از نظر روایت و فیلمنامه به طور مستقل خیلی ریتم ناهمگون و با عجله ای داشت که از معدود نقاط قوتش می‌توان به سکانس پایانی دیوانه‌وار و پر از تعلیقش اشاره کرد. ( به نظرم همین کار آن مقدمه بی دلیل و منطق را برای جذب مخاطب انجام می‌داد.)

قبل از گذر از قسمت اول بد نیست به بازی خوب بازیگر دوست داشتنی کاراکتر مستر شایبل (معلم شطرنج بث) اشاره کنم که هر چند از  آن دسته تیپ های کلیشه ای رو مخ – دوست داشتنیِ توی ذوق بزن بود ولی بخاطر بازی نرم و دلنشین بازیگرش ترکیب جالبی (اینجا یعنی بد نبود) با بازی خنکِ بازیگر بث نوجوان ساخته بود.

بین قسمت های بعدی هم  قسمت دوم بار داستانی (Drama ) بیشتری نسبت به سایر قسمت‌ها دارد و با ورود تیلور – جوی فضای سریال تغییر می‌کند. روابط بین مادر ناتنی (آلما) و بث (در قسمت دوم) ، مادر ناتنی و شوهرش و بث و پدر ناتنی هیچ‌کدام شکل نمی‌گیرند و اصلا نویسنده‌ها موفق به ساختن مسیر قبول کردن حضانت تا جدایی پدر و مادر ناتنی بث نشده اند. این یکی از بزرگترین نقص های سریال بود که باعث شد تغییر رفتار  آلما ( با بازی ماریل هلر) با بث کاملا سطحی و زور چپان جلوه کند.

این تغییر رفتار باعث شد ما کاملا حضور نویسنده را برای تغییر رویه داستان حس کنیم، اتفاقی که در یک داستان خوب نباید بیفتد. علاوه بر تغییر رویه داستان این همدلی بین مادر ناتنی و بث در راستای اهداف فمینستی سریال هم بوده که متاسفانه مثل بسیاری از نمونه های مشابه به دلیل آماده نبودن بستر های مناسب در قصه الکن و دم‌دستی جلوه می‌کن.

خوشبختانه ولی بسیار تعجب برانگیز ارتباط بین مادر (ما هم مثل بث مادر صدایش کنیم) و بث در اپیزود های سوم تا ششم که مادر می‌میرد در مسیر قصه قرار می‌گیرد و رضایت بخش است . (به هیچ وجه عالی نیست، به سختی خوب است)

بازی تیلور-جوی  در نقش بث و در سطح این سریال امیدبخش است، او به خوبی هم بعد اجتماعی و هم بعد تنهایی و انزوای بث را نشان داده و ارتباط خوبی با ابعاد مختلف نقشش در سنین مختلف (۱۳ تا ۲۰ سالگی) برقرار کرده.

تیلور – جوی با اینکه شطرنج بلد نبوده ولی بعد از  شروع تولید یاد گرفته و برای اینکه حرکات برایش تازگی داشته باشند فقط چند دقیقه قبل از ضبط هر صحنه بازی از حرکاتی که باید انجام می‌داده آگاهش می‌کردند. راه رفتنش و حرکت دست‌هایش (مخصوصا موقع بازی شطرنج) بسیار دیدنی است و ممکن است تاثیر یادگیری رقص باله باشد یا هر چیزی. دیالوگ گفتنش و حرکات صورتش گاهی کمی اغراق شده بودند ولی در تیلور-جوی به خوبی حس و حال کاراکتر بث و کلا آدم های همان مدلی را منتقل می‌کرد.

از نکات دیگری که در بث توجهم را جلب کرده لباس‌های جالبش بود که استایلی شبیه آدری هپبورن به او داده بود و طراحی لباس‌ها هم به طرز هوشمندانه ای شباهت یا ربطی به صفحه شطرنج داشت.

بازیگران دیگری که از اپیزود دوم به بعد جریان اصلی قصه اضافه می‌شوند به ترتیب سه رابطه کاملا متفاوت با شخصیت اصلی قصه دارند، رابطه اول که از همان اپیزود دوم شکل می‌گیرد بین تاونز و بث است که حاصل یک کراش نوجوانانه و انگار یک عشق یک طرفه است. این عشق بامزه (مثلا کیوت) که با بازی خوب تیلور – جوی در صحنه های مرتبط خوب شکل گرفته بود باز با یک اضافه کاری دیگر که هیچ ربطی به قصه نداشت و هیچ کمکی به آن نکرد خراب شد. ( هم اتاقی تاونز)

رابطه دوم پس از مرگ مادر بث و با هری بلتیک بود که این یکی با اینکه اصلا کیوت نبود ولی قابل باور بود و به خوبی در دل قصه جا باز کرده بود. شاید جالب باشد بدانید بازیگر نقش هری بلتیک یعنی هری ملینگ همان پسر خاله رو مخ هری پاتر، دادلی دورسلی است که الان برای خودش مردی شده. هری ملینگ اینجا هم خیلی شخصیت دوست‌داشتنی ای را بازی‌ نمی‌کند ولی از حق نگذریم بازیگر مکمل بدی نیست.

رابطه سوم و آخری هم با بنی است که مثل دو نفر قبلی شطرنج باز است، اما هم شطرنج باز بهتری است، هم شخصیت جالب‌تری دارد (بث هم راضی است) هم بازیگر بهتری دارد که به نظر می‌رسد تجربه نقش جوجن رید در گیم آو ترونز بازیگر آینده‌داری از او ساخته است. رابطه با بث با بنی هم مثل اولین رابطه اش کمی دور و غیر قابل لمس است اما من به طور کلی از این خرده پیرنگ (Sub plot)  راضی بودم.

هری بلتیک و بنی

بین شخصیت های کم‌رنگ تر قصه هم بیشتر از همه آن پسر نوجوانِ شطرنج‌بازِ روسی توجهم را جلب کرد. او دقیقا نمادی از کودکی قهرمان کشورش بورگو (Borgov) بود. هرچند همین بورگو آنقدر که باید و شاید برای بینندگان ساخته نمی‌شود و خفن بودنش در حد چند جمله از گزارشگر بازی های شطرنج و آدم توی های قصه خلاصه می‌شود.

آخرین شخصیتی که دوست دارم درباره اش حرف بزنم جولین است، جولین اضافی‌ترین، الکن‌ترین و ضعیف‌ترین شخصیت پردازی کل مینی‌سریال را دارد. ما او را در یتیم‌خانه به‌عنوان یک کودک رنگین‌پوست پرخاشگر می‌شناسیم، تنها بُعد پرخاشگرش هم فحش دادن است، بدون هیچ نشانه دیگری. زمان می‌گذرد و بعد از چند سال وقتی دوباره او را می‌بینیم وکیل شده. به نظر می‌رسد تنها هدف وجود او در قصه نشان دادن تبعیض علیه رنگین‌پوستان  و پرخاشگر شدن آن‌ها در جامعه است(؟)، اما آن‌ها می‌جنگند و با تمام تبعیض‌ها وکیل می‌شوند! اما در سریال نه تبعیضی می‌بینیم نه هیچ ربطی بین کودکی و جوانی جولین، دقیقا هیچ ربطی ندارند. فقط سازنده در قسمت اول به یک دختر سیاه‌پوست بددهنِ خرابکار احتیاج داشته که جیب دوستش را هم می‌زند و در قسمت‌های آخر هم به یک دختر سیاه‌پوست موفق که از قضا پول‌دار هم شده.

در مجموع به نظرم هر کارگردان و گروه دیگری که بخواهند اینقدر فکر نشده اقلیت‌ها و حقوق‌زنان و از این دست مفاهیم را به قصه خود بچسبانند محکوم به شکست اند. (واقعا نمونه موفقی توی ذهنم ندارم!)

مرحوم هیث لجر سال‌ها پیش قصد ساختن فیلم سینمایی کویینز گمبیت را داشت که پروژه های بازیگری اش و بعد اوردوز این فرصت را از گرفتند. قرار بود در فیلم هیث لجر الن پیج بازی کند که نشد که بشود.

به هر روی در نهایت نت‌فلیکس با اسکات فرانک پروژه ساختن سریالی از روی کتاب را کلید زد و این مینی‌سریال از زمان پخش جزو پنج سریال پرمخاطب نت‌فلیکس است و برای روزهای متوالی هم پرمخاطب‌ترین سریال نت‌فلیکس بود (در بیشتر نقاط دنیا). پس هیچ غریب نیست این هفت قسمت بتوانند رکورد ۶۴ میلیون بازدید فصل سوم استرنجر تینگز را جا به جا کنند.

اما موفقیت‌های کویینز گمبیت تنها خلاصه به نت‌فلیکس نشده، بعد از پخش سریال سرچ های مربوط به شطرنج در گوگل دو برابر شده، ای‌بی (eBay) اعلام کرده که مردم ۲۷۳ درصد بیشتر از قبل به دنبال خرید کردن صفحه شطرنج هستند.

منتقدان ارزش‌های داستانی و وام‌داری سریال به ادبیات را ستوده‌اند؛ آن‌ها کویینز گمبیت را سطح مطلوب سریال‌سازی دنیا امروز دانسته اند و اسم این مینی‌سریال را کنار آثاری مثل تاج (Crown) قرار می‌دهند.

کاسپاروف هم که شاید معروف‌ترین شطرنج باز زنده جهان است سریال را ستایش کرده و گفته: “دلیل موفقیت این سریال شطرنج نیست خلق یک شخصیت است.” همچنین طراح حرکات و بازی‌های شطرنج سریال (کریوگرافر) همین استاد کاسپاروف بوده اند.

در مجموع کویینز گمبیت اگر دست از آن وصله های ناجور داستانی برمی‌داشت و سعی می‌کرد بیشتر از چیزی که الان هست به کتاب و ادبیات وفادار باشد دیدنی‌تر بود و با خیال‌ راحت‌تری میشد به دیگران توصیه‌اش کرد. این‌ مینی‌سریال نشان داد که اسکات فرانک استعداد خوبی در خلق مینی‌سریال دارد و تیلور-جوی هم بازیگر آینده دار و خوش آتیه ای است.

مهم‌ترین پیام کویینز گمبیت هم به نظر من نشان دادن چندین و چند باره اهمیت داستان خوب بود. داستان خوب همیشه باعث رشد سایر عناصر هم می‌شود ولی عناصر دیگر هرچقدر هم عالی باشند یک داستان بد را نجات نمی‌دهند. کویینز گمبیت بیشتر از هر چیزی داستان خوبی دارد.

*یک فیلم سینمایی به نام Pawn Sacrifice از زندگی بابی فیشر ساخته اند که مثل همین کویینز گمبیت تمام بازی های شطرنج با دقت و درست طراحی شده است.

دیدگاهتان را بنویسید